شناسهٔ خبر: 40526 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از سخنرانی شهرام پازوکی در همایش «حکمت و معنویت» (۵)؛

امکان یا امتناع «هنر اسلامی»

پازوکی همه می‌دانیم که آثار هنری در تاریخ اسلام وجود دارد، اما مسئله این است که آیا می‌توان گفت این آثار برخاسته از اصول و منابع اندیشه‌ی اسلامی است؟ به‌عبارت‌دیگر، آیا تفکر اسلامی می‌توانست این آثار را ایجاد کند؟ آیا اصولاً در اسلام چیزی به نام حکمت یا فهم هنری داریم؟

 

فرهنگ امروز/ فاطمه امیراحمدی: پیش‎تر گفته شد سازمان یونسکو سومین پنج‌شنبه از ماه نوامبر هر سال را روز جهانی فلسفه اعلام کرده است و این روز در ایران مصادف با هفته‌ی پایانی آبان‌ماه می‌شود؛ ازاین‌رو، همایش روز جهانی فلسفه با موضوع «حکمت و معنویت» با همکاری مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه و انجمن حکمت و فلسفه‌ی ایران ۲۵ آبان‌ماه در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه برگزار شد. مهمانان این همایش «غلامحسین ابراهیمی‎دینانی» با موضوع «ارتباط حکمت و معنویت»، «رضا داوری‎اردکانی» با موضوع «حکمت و معنویت از دید فلسفی»، «عبدالحسین خسروپناه» با موضوع «مبانی حکمی معنویت از منظر ملاصدرا»، «سید مصطفی محققداماد» با موضوع «جایگاه معنویت در الهیات اسلامی» بود که در ۴ بخش جداگانه آمد. در ادامه بخش پنجم این گزارش که مربوط به سخنرانی «شهرام پازوکی» با موضوع «مسئله حکمت و معنویت در هنر اسلامی» است، می‎آید.

 

شهرام پازوکی: آیا بین هنر و دین نسبتی وجود دارد؟

صحبت خودم را با طرح یک مسئله و در واقع یک سؤال آغاز می‌کنم و این پرسش برمی‌گردد به کتاب‌هایی که درباره‌ی هنر اسلامی نوشته شده است و سپس پاسخی را که به نظر خودم می‌آید را در ادامه عرض می‌کنم. سؤال این هست که «آیا در هنر اسلامی ما چیزی به‌عنوان حکمت و معرفت داریم یا خیر؟»

اکنون حدود چند دهه است که مسئله‌ی هنر اسلامی و امکان یا امتناع آن در ایران طرح شده است. در اینکه آثار بسیار بزرگی در تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی پدید آمده‌اند و امروزه ما آن‌ها را هنری می‌دانیم، تردیدی نیست؛ بر این اساس می‌توان نتیجه گرفت که آثار هنری در تاریخ اسلام وجود دارند. ولی مسئله این است که آیا می‌توان گفت این آثار برخاسته از اصول و منابع اندیشه‌ی اسلامی است؟ به‌عبارت‌دیگر، آیا تفکر اسلامی می‌توانست این آثار را ایجاد کند. به این نوع پرسش‌ها پاسخ‌های متفاوتی داده شده است.

اما پاسخ به این پرسش موکول به طرح سؤال دیگری می‌شود، اینکه آیا اصولاً در اسلام چیزی به نام حکمت یا فهم هنری وجود دارد یا خیر (تأکید روی صفت «هنری» است)؟

اما پیش از آنکه به ذکر مقدمات تاریخی درباره‌ی «نسبت میان معرفت و هنر اسلامی» بپردازم، به‌طورکلی این مسئله را طرح می‌کنم که اصولاً چه نگرش‌هایی وجود داشته است و چه پاسخ‌هایی در «نسبت بین دین و هنر» گفته شده است. آرایی که در این باره گفته شده و به‌نحوی به پاسخ من نیز مرتبط می‌شود بدین‌ترتیب است: آرای اصلی؛ کسانی هستند که به‌طورکلی و مطلق قائل به ارتباط میان این دو هستند، مثل حسین نصر؛ در مطالعه‌ی آثار آن‌ها می‌بینید که معتقد بودند هیچ‌گاه دین از هنر جدا نبوده و هنر در واقع از جلوه‌های حقیقت قدسی است و اگر این جدایی پیدا شده است مربوط به عالم مدرن است و به اقتضائات آن برمی‌گردد؛ و این جدایی به ضرر هر دو بوده است هم هنر که مبدأ متعالی و قدسی خود را از دست داده و هم به ضرر دین که یکی از جلوه‌های اصلی تجلیات خودش را فراموش کرده است. کسانی که بیش از دیگران دفاع می‌کنند که بین دین و هنر یک ارتباط ذاتی وجود دارد، سنت‌گرایان هستند.

گروه دوم فیلسوفانی هستند مثل هگل که می‌گویند دین، هنر و فلسفه ۳ جلوه‌ی اصلی از جلوه‌های حقیقت یا امر مطلق هستند؛ ولی معتقد است که زمان هنر به سر رسیده است. چرا؟ چون هنر را دیگر یارای آن نیست که برای ما بتواند حقیقت مطلق را نمایش دهد و این نیاز مطلق ما را برآورده سازد.

به‌این‌ترتیب، هگل معتقد است دین و هنر هریک به طریق خویش آن حقیقت مطلق را متجلی کردند، پس میان آن‌ها ارتباط است.

گروه دیگری هستند که از لحاظ فکری به نوعی قائل به اعتباریات امور هستند، چنان‌که بین پژوهش‌ها و نقدهای تاریخی هنر مرسوم است؛ آن‌ها پاسخشان منفی است، آن‌ها برخلاف دو گروه قبلی معتقد هستند هیچ نسبتی بین دین و هنر وجود ندارد.

 

آرای کانت و هنر در معنای امروزی آن

حال اگر با توجه به ماهیت دین و هنر بخواهیم پاسخ دهیم، دوباره باید سؤال‌های دیگری مطرح کنیم. سؤال اول، آیا اصولاً هنر صرفاً برای بیان احساسات و عواطف است یا تابع معرفت و معنویت است؟ و همین سؤال را از دین نیز می‌توان پرسید؛ آیا دین صرفاً مجموعه‌ای از احکام و نواهی شرعی است که متدین متکلف به انجام آن است، یا صرفاً مجموعه‌ای از اقرار و قبول اصول عقایدی است و یا خیر، دین نیز مقرون به معرفتی است که به تدریج متدین را از متشرع و مقلد صرف به مقام عرفان می‌رساند؟ دوباره باید عرض کنم که برای پاسخ به این سؤال‌ها مجبور به طرح پرسش‌های دیگری هستم.

مقدمات تاریخی از نسبت بین دین و هنر عرض می‌کنم؛ هنر به معنی Art معنای امروزی است و معنایی مربوط به تاریخ مدرن دارد و اساساً مفهوم هنر به معنایی که امروزه ما می‌فهمیم در نزد قدما نداشتیم.

در قرون‌وسطی نیز هیچ‌گاه معنایی که ما از هنر می‌فهمیم، نداشتند و آن را عاری از معرفت نمی‌دانستند. نقل است در قرن چهاردهم بعد از اتمام یک کلیسای جامع در فرانسه معمارش این جمله مشهور را گفته است: «هنر بدون معرفت هیچ‌چیز نیست.»

حال پرسش اینجاست، چرا با این تأکیدی که بین نسبت دین با هنر در قرون اولیه و قرون‌وسطی وجود دارد هیچ علمی مشابه علم زیبایی‌شناسی یا مطالعات هنری به معنای امروزی آن نداریم؟ چه تلقی از هنر و معرفت بوده که منجر به تأسیس علم زیبایی‌شناسی شده است؟

این علم در دنیای امروز تعریف می‌شود، حال آنکه مؤسسان این علم اساساً معتقد هستند اگر هنر مقرون به علم و معرفت باشد اصلاً هنر نیست؛ یعنی تأسیس این علم از آنجایی است که گفته می‌شود معرفت از هنر بیرون برود؛ به طور مثال کانت می‌گوید هنر به‌مثابه مهارت انسانی، از معرفت متمایز است، همان‌طور که توانستن از دانستن و قوه‌ی عملی از قوه‌ی نظری. تأکید کانت بر این است که اگر هنر بخواهد مقرون به معرفت باشد اتفاقاً دیگر هنر نیست.

با این مقدمه‌ها می‌توان دید که یکی از میراث‌های فکری کانت این است که نه در دین و نه در هنر، معرفت و نظر نباید وجود داشته باشد، پس نتیجتاً چیزی به نام معرفت هنری نداریم. آن چیزی که ما امروز از هنر و زیبایی می‌فهمیم در ذیل آرای کانت است.

من مجبور هستم این مقدمات را بیان کنم، زیرا وقتی ما می‌گوییم هنر اسلامی بر اساس این میراث، در حال نظر دادن هستیم؛ لذا لازم است در ابتدا بگوییم این میراث چیست و سپس برگردم به آن پرسش ابتدایی که «آیا ما معرفت هنری در اسلام داریم یا خیر»؟

یکی از نتایج آرای کانت در علوم انسانی این بود که معرفت کنار گذاشته شود و مفهوم نقد جایگزین آن شود؛ یعنی به جای اینکه ما راجع به معرفت صحبت کنیم باید نقد کنیم، نقد نه به معنایی که امروز ما مصطلح می‌دانیم، یعنی ارزیابی و سنجش معرفتی به معنای دقیق آن.

این است که در حوزه‌ی هنر می‌بینیم که مسئله‌ی نقد یعنی بررسی و پژوهش اعم از نقد هنری، نقد ادبی و نقد تاریخی پیدا می‌شود و موضوعیت پیدا می‌کند و منتقدان هنری، ادبی، تاریخی و دینی یعنی پژوهشگران در هنر و ادبیات و تاریخ و دین جایگزین عقل و نظر یعنی حکیمان و عارفان و عالمان گذشته می‌شوند. ما دیگر با حکیم و عارف و عالم کار نداریم، بلکه با منقد -منقد به معنای دقیق لفظ آن- کار داریم؛ یعنی کسی که در این امور پژوهشگر است و پژوهش در این امور ماهیتاً به این معنی است که من برای هیچ‌یک از این امور ماهیتی قائل نیستم، آن‌ها یک سلسله مفاهیم فرهنگی هستند اعم از هنر یا دین که در طی تاریخ پیدا شدند.

سلطه‌ی مفهوم نقد به‌عنوان امری علمی در حوزه‌ی علوم انسانی ازجمله در مورد هنرها بدان جا رسید که پس از چند دهه در قرن بیستم، در مسئله‌ی کارایی نقد در درک هنر و زیبایی شک و شبهه ایجاد شد. در این باره گادامر کتابی با عنوان «حقیقت و روش» دارد که یکی از مباحث اصلی او در این کتاب این است که چگونه نقد هنری به جای فهم هنری قرار گرفته است.

 

«ایدئولوژی» و نقد دانشگاهی و تفسیری

در نقدِ نقد و اینکه چگونه نقد هنری جای معرفت هنری را گرفته، مطالب زیادی گفته شده است. یکی از مطالب مهمی که در این باب گفته شده مربوط به منتقد ادبی مشهور فرانسوی به نام «رولان بارت» است؛ او مقاله‌ی معروفی دارد به نام «دو نقد»، او در این کتاب می‌نویسد ما اکنون در غرب دو سبک به موازات هم داریم، یکی نقد دانشگاهی یا آکادمی و دیگری نقد تفسیری.

مراد بارت از نقد دومی این است که این نقد تفسیری از یکی از ایدئولوژی‌های موجود استفاده کرده و در واقع نقد ایدئولوژیک است و در ادامه می‌گوید و آن نقدی که به‌عنوان نقد دانشگاهی نیز می‌گوییم باز هم نقد ایدئولوژیک است، منتها اینجا ایدئولوژیکش علم است؛ یعنی در هر دو نقد ما راه به حقیقت در اثر هنری پیدا نمی‌کنیم.

بارت در ادامه می‌گوید، در پژوهش علمی نیز آن چیزی که رخ می‌دهد چه ایدئولوژیکش و چه علمی‌اش، آثار هنری تبدیل می‌شوند به ابژه‌های پژوهشی هنر که در علم جدید زیبایی‌شناسی هستند.

و این نقدهای هنری و زیبایی، نقدهای احساسی هستند و دیگر ارتباطی به معرفت ندارند. پس هرگونه اطلاع و آشنایی ما با اثر هنری بر اساس پژوهشگرانی است که نقد ایدئولوژیک می‌کنند یا آن چیزی است که می‌گویند علمی؛ یعنی می‌گویند ما می‌خواهیم غیرایدئولوژیک باشیم؛ ولی ناخواسته و اتفاقاً آن‌ها هم دارند ایدئولوژیک تفسیر می‌کنند، اینجا دیگر ایدئولوژیک تبدیل به علم شده است.

بنابراین چیزی که بارت می‌گوید، یعنی با وجود مخالفت‌های این دو شیوه درک هنری با یکدیگر، این دو هم در اصل و ریشه و هم به جهت استفاده متقابل از یکدیگر با هم ارتباط دارند.

پس ما میراثی داریم که در فلسفه‌ی مدرن تعریف شده است و فهمی است از زیبایی که منجر شده به پیدایش مفهومی به نام هنر؛ و این فهم از زیبایی بی‌سابقه است و تنها در فلسفه‌ی مدرن غرب است و نه در تفکر اسلامی و نه در تفکرهایی که تمدن سنتی دارند.

حالا ما می‌خواهیم ما بر اساس فهم مدرنی که در علم زیبایی‌شناسی جدید با موازینی که کانت تجویز کرده، بپرسیم آیا ما چیزی به نام زیبایی‌شناسی در اسلام داریم؟ آیا چیزی به نام معرفت هنری و معرفت زیبایی‌شناسی در اسلام داریم؟ اینجا به مشکل برمی‌خوریم، زیرا می‌خواهیم با چیزی به سراغ چیز دیگر برویم که هیچ‌گونه سنخیتی با هم ندارند؛ یعنی هیچ نوع ملاکی نیست که من بر اساس آن به سراغ آن‌ها بروم.

با این مقدمات به پرسش ابتدایی خودم می‌رسم؛ «آیا چیزی به‌عنوان حکمت یا معرفت هنری در اسلام داریم» که بتوانیم بر اساس آن به امکان یا امتناع هنر اسلامی رأی دهیم؟ پاسخ به این سؤال بسته به اینکه از چه منظری به دین یا هنر بنگریم متفاوت خواهد بود؛ ولی اعم از اینکه قائل به هنر اسلامی باشیم یا خیر، در یک واقعیت تاریخی نمی‌توانیم تردید کنیم و آن وجود آثار هنری بزرگی در فرهنگ و تمدن اسلامی است، از معماری مساجد تا خوشنویسی انواع خطوط قرآنی؛ آن‌ها را نمی‌توانیم انکار کنیم، اما اینکه از آن‌ها چه می‌فهمیم مسئله ایجاد می‌شود.

اگر تفکر یا نظر خاصی در مورد هنر وجود نداشت یا هنرمندان مسلمان هیچ‌گونه معرفتی نسبت به آثار هنری خویش نداشتند، این آثار چگونه پیدا شده است؟ اگر با رویکرد نقد علمی درباره‌ی هنر اسلامی قضاوت کنیم -یعنی همان رویکرد رایج در محافل دانشگاهی-، می‌بینیم یکی از دلایل اصلی مخالفان اسلامی این است که در منابع اصلی دینی ما یعنی قرآن، متون روایی و حدیثی هیچ‌جا سخن از هنر و تأیید آن نیامده است. می‌پرسند چگونه می‌توان گفت تعالیم اسلام منشأ و راه‌گشای هنرها و کسب معرفت هنری بوده است درحالی‌که هیچ‌چیزی در منابع اولیه نیست.

در واقع در تفسیر این گروه و نگرشی که دارند یک نوع پوزیتیویسم نه به اثر هنری که به دین وجود دارد و اعتقاد آن است که کتاب قابل تأویل نیست و همان است که ظاهراً آمده است؛ باطنی برای ظاهر وجود ندارد که بتوان قائل به سیر تفکر از ظاهر به باطن شد و اگر این سیر تفکر از ظاهر به باطن نباشد نه حکمت معنی دارد و نه هنر.

مخالفان مسلمان هنری اسلامی که گروه اعظمی را تشکیل می‌دهند، آن‌ها نیز با همین نگاه وجود هنر اسلامی را ممتنع و حتی به لحاظ شرعی گاه در بعضی هنرها مثل نقاشی (بر اساس برخی اقوال) حرام می‌دانند.

اگر از منظر تفسیر ایدئولوژیک به اسلام بنگریم، می‌بینیم که پیروان این تفسیر یا اصولاً در مقام بی‌اعتنایی یا تخریب در حد یک سرگرمی یا ذوقیات به هنر می‌نگرند؛ اگر آن را نیز می‌پذیرند تعریفشان از هنر یک تعریف ایدئولوژیک و تابع تحقق اهداف ایدئولوژیک اسلامی است.

اعتقادات اصیل دینی وقتی فاقد معنی، حکمت و معرفت شدند صورت ایدئولوژیک به خود می‌گیرند. وقتی دین منحصراً به مجموعه احکام شرعی یا عقاید کلامی تفسیر شود، استعداد تفسیر ایدئولوژیک شدن را می‌یابد. اصولاً از نظر تاریخی تفسیر ایدئولوژیک از دین زمانی پیدا شد که دین در عالم مدرن وارد شد و با نفی قدسی آن صرفاً به مجموعه‌ای از احکام شرعی یا قوانین سیاسی مبدل گردید؛ لذا در حد یک مرام‌نامه‌ی حزبی شد و متدیان نیز همچون افراد وابسته به یک حزب سیاسی تلقی شدند که باید در جهت تحقق اهداف و عقاید حزبی عمل کنند. در تفسیر ایدئولوژیک از دین، دین مبدل به یک ایدئولوژی هم‌عرض دیگر ایدئولوژی‌های موجود می‌شود، آن‌گاه هنرها نیز ایدئولوژیک و تابع اهداف ایدئولوژیکی می‌شوند.

ایدئولوژی‌ها تابع اهدافی هستند که خود تعریف می‌کنند، در ایدئولوژی، فکر، نظر، حکمت و معرفت نیست. اگر حکمت در جست‌وجوی کسب حقیقت است، ایدئولوژی صرفاً در جست‌وجوی کسب قدرت است، خواسته یا ناخواسته.

حال آنکه از منظر اسلام، ایمان معرفت‌زا و امری قلبی است که باید به یک یقین قلبی ختم شود؛ در واقع در همان مبانی فکری که زیبایی مبدل به استاتیک (زیبایی در محدوده‌ی ظاهری و عاری از معرفت و حقیقت) می‌شود، دین هم مبدل به ایدئولوژی می‌شود؛ زیبایی در تعریف استاتیک معادل دین در معنای ایدئولوژیک آن است.

 

وجود معرفت هنری در اسلام

اگر معرفت یا نظر در تفکر هنری در اسلام داریم، سؤال این است که جایگاه آن در کدام معارف و اصول اسلامی است؟ در فقه و کلام به دلیل ماهیت آن‌ها تفکر و سیر فکری که از ظاهر به باطن می‌رسد اصولاً مطرح نمی‌شود؛ این ایرادی به فقه و کلام نیست، بلکه موضوع و محدوده‌اش این است.

چنان‌که در علوم مدرن هم پژوهشگر و منتقد آن از آن قلمرو بیرون نمی‌آید. در اینجا دیگر فرقی بین علوم دینی، علوم انسانی و هنرها و علوم طبیعی نیست؛ پژوهشگر دین و پژوهشگر هنر با پژوهشگر فیزیک تنها از حیث موضوع با یکدیگر تفاوت دارند.

در چند جمله می‌خواهم به آن سؤال اول پاسخ دهم. پرسش این بود، آیا معرفت هنری در اسلام داریم؟ پاسخ مثبت است به شرط اینکه اولاً معرفت دینی را به علم فقه و کلام تقلیل ندهیم و توجه داشته باشیم که خود فقه در قرآن مجید به معنای فهم عمیق به کار رفته است. دوماً، درک هنر و زیبایی را به آنچه که در علم زیبایی‌شناسی مدرن تعریف می‌شود محدود نکنیم که آن‌گاه مجبور شویم در حد ذوق و احساس شخصی آن را پایین بیاوریم و به جای نقد هنر به فهم هنر بپردازیم.

هنر اسلامی با کج‌نگری و کج‌نظری و نیز شعار دادن به دست نمی‌آید و فهمیده نمی‌شود، چنان‌که صرف مضامین دینی برای صورت‌های هنری تجویز کردن، هنر را اسلامی نمی‌کند، زیرا صورت باید با معنا موافق باشد.

 

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۴-۰۹-۱۱ ۰۰:۲۴ 0 4

    جای تاسف است که ایشان و افرادی چون ایشان به جای شناساندن تفکر سنتی و سازو کار های این نوع تفکر که نیاز به مبانی فلسفی و تاریخ اندیشه و تفکر و نیز علم کهن دارد، حرفهای کلی و تکراری می زنند. بحث سر اسم یا عنوان چیزی نیست، بحث سر ویژگی های آن است که هنوز کسی در ایران نمی کوشد این ویژگی ها را که سراسر در نظام نمادین تفکر دنیای پیشا مدرن به بازنمایی هایی انجامیده است و یکی از انواع آنها آثار هنری است بپردازد. نقدی هم به فضاهای دانشگاهی ایران نمی شود که شدیدا آثار را با تعابیری سطحی و فاقد روش تحت عنوان اسلامی دارای جادوی غیرقابل دسترس بودن و تقدس می کنند. چرا کسی وارد نقد فضای هنر و دانشگاههای هنر در ایران نمی شود. به جای اینها اندرز داده می شود. تا دانشگاه وارد این حوزه به صورت علمی نشود چنین عناوینی تعریف مشخص خود را نمی یابند. تا میان رشته ای ها وارد مباحث دانشگاههای هنر به صورت جدی نشوند هنر تعریف دار و معنی دار نمی شود. حال هر عنوان اسلامی و جزآن بدان بدهیم، فاقد وضوح و آشکارگی است
                                

نظر شما